هیجانات محدود

ترم سوم برای رول پلی داوطلب شدم، به عنوان مراجع. بعضی از استادا میگفتن موقع رول پلی، مشکل واقعیتون رو نگید، ولی این استادمون میگفت یه مشکل واقعی رو بگید. رفتم جلوی کلاس، رو صندلی نشستم، اولش یکی از بچه ها نقش تراپیست رو بازی کرد، بعد اون، استاد اومد باهام مصاحبه کنه. فکر کنم فهمیده بود استرس دارم، مدام باهام شوخی میکرد، منم احساس راحتی بیشتری باهاش کردم. بعد که تموم شد، رو به بچه ها گفت، میگه این مشکل رو داره، ولی خیلی به تیپش میرسه و ست صورتی زده.

آخرین مطالب این وبلاگ

مطالب پیشنهادی

آخرین مطالب سایر وبلاگ ها